کانال تنفس

tnafus@

۷ مطلب با موضوع «داستان» ثبت شده است


حجاب در برابر نابینا    

شخصى که نابینا بود از حضرت فاطمه اجازه خواست تا به حضور او برود، حضرت فاطمه اجازه داد ولى در طول ملاقات حجاب بر سر داشت. پیامبر خدا به او فرمود: چرا حجاب در بر نمودى در حالى که او تو را نمى‏دید؟ حضرت فاطمه گفت: اگر او مرا نمى‏بیند، من او را مى‏بینم، و او بوى تن مرا نیز حس مى‏کند. پیامبر فرمود: شهادت مى‏دهم که تو پاره‏اى از وجود من هستى.

دعائم الاسلام، قاضی نعمان، ج2، ص214.
 

 



بی احترامی به مومن به منزله بی احترامی به امام 

در یکى از سال ها امام صادق (ع) به همراه بعضى از اصحاب و دوستان خود، براى انجام مناسک حجّ حرکت کردند.
در مسیر راه ، جهت استراحت در محلّى فرود آمدند، آن گاه حضرت به بعضى از افراد حاضر فرمود: چرا شما ما را سبک و بى ارزش ‍ مى کنید؟
یکى از افراد از جا برخاست و گفت : یابن رسول اللّه ! به خداوند پناه مى بریم از این که خواسته باشیم به شما بى اعتنائى و توهینى کرده و یا دستورات شما را عمل نکرده باشیم .
حضرت صادق (ع) فرمود: چرا، تو خودت یکى از آن اشخاص ‍ هستى .
آن شخص گفت: پناه به خدا، من هیچ جسارت و توهینى نکرده ام .
حضرت فرمود: واى بر حالت ، در بین راه که مى آمدى در نزدیکى جُحفه ، تو با آن شخصى که مى گفت : مرا سوار کنید و با خود ببرید، چه کردى ؟
و سپس حضرت افزود: سوگند به خدا، تو براى خود کسر شان دانستى ؛ و حتّى سر خود را بالا نکردى ؛ و او را سبک شمردى و با حالت بى اعتنائى از کنار او رد شدى .
و سپس حضرت در ادامه فرمایش خود افزود: هرکس به یک فرد مؤ من بى اعتنائى و بى حرمتى کند، در حقیقت نسبت به ما بى اعتنائى کرده است ؛ و حرمت و حقّ خدا را ضایع کرده است .

کافى : ج 8، ص 88، ح 73، وسائل الشّیعة : ج 12، ص 272، ح 1.

پرسش ابوحنیفه از کودکی دانشمند

در یکى از سالها ابوحنیفه در زمان امام جعفر صادق  وارد مدینه گردید و به قصد دیدار آن حضرت راهى منزلش شد؛ و در راهروى منزل حضرت به انتظار اجازه ورود، نشست .
در همین بین ، کودک خردسالى از منزل بیرون آمد، ابوحنیفه از او پرسید: در شهر شما شخصى غریب کجا مى تواند ادرار و دفع حاجت کند؟
کودک کنار دیوار نشست و بر آن دیوار تکیه زد و سپس اظهار نمود: کنار نهر آب ، زیر درختان میوه دار، کنار دیوار مساجد، در مسیر و محلّ عبور اشخاص ، رو به قبله و پشت به قبله نباشد؛ و غیر از این موارد هر کجاى دیگر باشد مانعى ندارد.
ابوحنیفه گوید: چنین جوابى از آن کودک براى من تعجّب آور بود، پرسیدم : نام تو چیست ؟
گفت : من موسى، پسر جعفر، پسر محمّد، پسر علىّ، پسر حسین پسر، علىّ، پسر ابوطالب هستم .
گفتم : گناه از چه کسى است و چگونه سرچشمه مى گیرد؟
فرمود: گناه و خطا یکى از این چند حالت را دارد:
یا از طرف خداوند باید باشد، که صحیح و سزاوار نیست که خداوند متعال سبب و باعث گناه بنده اش گردد؛ و سپس او را مورد عذاب قرار دهد.
یا آن که از طرف خداوند و بنده مى باشد، که آن هم صحیح نیست چون که قبیح است شریکى مانند خداوند، شریک ضعیف خود را بر انجام گناه عذاب کند.
و یا آن که گناه و خطا از خود انسان سر مى زند، که حقّ مطلب نیز همین است .
پس اگر خداوند عذاب نماید، حقّ دارد؛ و اگر عفو نماید و ببخشد از روى فضل و کرم و محبّت او نسبت به بنده اش مى باشد.
منابع:
اعیان الشّیعة : ج 2، ص 6، إ علام الورى : ج 2، ص 29، تحف العقول : ص 411، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 314.
 

معتب که عهده دار خدمات منزل امام صادق علیه السلام بود میگوید: بر اثر کمیابى مواد غذائى در بازار مدینه قیمت اجناس بالا رفت .
امام علیه السلام بمن فرمود: در منزل چه مقدار خواربار داریم ؟ گفتم بقدر مصارف چندین ماه . فرمود: همه آنها را در بازار براى فروش عرضه کن . معتب از سخن امام بشگفت آمد، عرض کردم این چه دستورى است که میفرمائید؟ حضرت سخن خود را دوباره تکرار کرد و با تاءکید فرمود: تمام خواربار موجود منزل را ببر و در بازار بفروش برسان معتب گفت :
فلما بعته قال اشتر مع الناس یوما بیوم و قال : یا معتب اجعل قوت عیالى نصفا شعیرا و نصفا حنطة . (1)
پس از آنکه امر حضرت را اجراء نمودم و خواربار موجود منزل را فروختم بمن فرمود: اینک وظیفه دارى احتیاجات غذائى منزل مرا، مانند اکثریت متوسط مردم ، روزبروز خریدارى کنى بعلاوه فرمود: قوت خانواده ام باید از مخلوطى تهیه شود که نیمش جو و نیمش گندم باشد.
(1)- بحار، جلد 11، صفحه 121

مردى خدمت حضرت رسول (ص ) آمد و عرض کرد مرا راهنمائى کن به نافعترین کارها حضرت فرمود: اصدق و لا تکذب و اذنب من المعاصى ما شئت راستگوئى را پیشه کن و از دروغ بپرهیز هر گناه دیگرى مى خواهى انجام ده ، از این سخن مرد در شگفت شد و فرمایش ‍ آنجناب را پذیرفته و مرخص گردید. با خود گفت پیغمبر(ص ) مرا از غیر دروغگوئى نهى نکرده پس اکنون بخانه فلان زن زیبا مى روم و با او زنا مى کنم همینکه بطرف خانه او رفت فکر کرد اگر این عمل را انجام دهد و کسى از او بپرسد از کجا میآئى نمى توانم دروغ بگوید و بر فرض راست گفتن به کیفر شدید و بدبختى بزرگى مبتلا مى شود. لذا منصرف شد. باز فکر کرد گناه دیگرى انجام دهد همین اندیشه و خیال را نمود در نتیجه از همه گناهان بواسطه ترک و دروغ دورى جست 1

1. انوار نعمانیه ، ص 274

مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى
های شهر مى فروخت ، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى
مى ساخت .مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل
مایحتاج خانه را مى خرید . روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و
تصمیم گرفت آنها را وزن کند .  هنگامى که آنها را وزن کرد ، اندازه هر کره
900 گرم بود .
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره
نمى خرم ، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که
وزن آن 900گرم است . مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت
و گفت : ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک
کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم!!!

ازماست

حکمت خداوند رحمان

گنجشک به خدا گفت: لانه ی کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی و سر پناه بی کسی ام بود اما طوفان تو آن را از من گرفت. کجای دنیای تو را گرفته بودم؟ خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود، تو خواب بودی، باد را گفتم لانه ات را واژگون کند، تو از کمین مار پر گشودی! چه بسیار بلاها که از تو، به واسطه ی محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی.