- ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۲۰:۰۸
- ۰ نظر
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى
های شهر مى فروخت ، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى
مى ساخت .مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل
مایحتاج خانه را مى خرید . روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و
تصمیم گرفت آنها را وزن کند . هنگامى که آنها را وزن کرد ، اندازه هر کره
900 گرم بود .
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره
نمى خرم ، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که
وزن آن 900گرم است . مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت
و گفت : ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک
های شهر مى فروخت ، آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى
مى ساخت .مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل
مایحتاج خانه را مى خرید . روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و
تصمیم گرفت آنها را وزن کند . هنگامى که آنها را وزن کرد ، اندازه هر کره
900 گرم بود .
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت : دیگر از تو کره
نمى خرم ، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که
وزن آن 900گرم است . مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت
و گفت : ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک